آقا کوروشآقا کوروش، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

آقا کوروش بزرگ مرد کوچک ما

35 هفتگی

این چند روز که تعطیلات خرداد بود منم سرگرم کوروش بودم و کلافگی  انتظارم کمتر بود ... اما از امروز تموم وجودم شده اون لحظه ایی که برای اولین بار لمست میکنم ، نه از این لمس های دور که باید دست روی شکمم بکشم و حست کنم ... بدون هیچ فاصله ایی عزیزم احتیاج دارم الان کنار باشی تا از اآشفتگی که ایجاد شده و کلافه ام کرده بیرون بیام خدایا کمکم کن مثل بارداری که یه روز تموم میشه و تبدیل به دیدن روی ماهت میشه حال من خوب خوب بشه و از افکاری که روز به روز داره منو پیر میکنه دربیام احتیاج به یه آرامش واقعی دارم آمین...  
19 خرداد 1397

تمشک مامان

سلام عشق زندگیم ، شاید بگم حدودا یکسال بیشتر نتونستم به وبلاگت سر بزنم و از اتفاقت که تو این مدت افتاد برات بنویسم راستش بخوای  رمز کاربری فراموش کرده بودم  و خیلی تلاش کردم تا تونستم به مدیریت وبلاگم دسترسی پیدا کنم وقتی باز کردم این چند سال عین برق و باد خاطراتش از جلوی چشمام گذشت اره یکه ماه دیگه عزیز دلم پایان 4 سالگی میشه و خیلی خوشحالم که یه همبازی قراره برات بیاید تابستان و انقدر بزرگ و فهمیده شدی و متفاوت نسبت به همسن سالهای خودت و  که انقدر داداش کوچولوی خودتو دوست داری و لحظه شماری میکنی برای اومدنش من و پدرت خیلی خوشحالیم حالا نوبتی باشه نوبت تشمک مامان و بابا که در موردش بگیم درسته آقا کوروش؟ حدودا پنج سال پیش ب...
6 دی 1396

پایان دوران شیردهی

سلام پسر عزیزتر جونم مدتهای زیادی به وبلاگت سر نزدم اونم به خاطر مشغلهای روزانه میخوام برات از دوران شیر خوردنت که چقدر وابسته شدی به من بگم ، عزیزم دلم الان 27 ماهت شده و تازه تونستم از شیر بگیرم دوران سختی بود چون یه بار تو 20 ماهگی شروع کردم به کم کردن شیر اما خیلی خیلی عصبی شده بودی و حالتهایی داشتی که برای هیچ مادری قابل تحمل نبود و مجبور شدم بعد از 15 روز شیر ندادن بهت، مجدد شروع کنم  شیر دادن و دیدم چقدر آروم شدی ، کوروش مامان الان که 27 ماهت شده بخاطر این وابستگیت کمتر بشه مجبورم دیگه از شیر بگیرم در ضمن از دوسالگیت خیلی وقته گذشته و پسر بزرگی شدی امیدوارم این دوران بخوبی بگذره و اون حالتهای قبل تو را دیگه تجربه نکنم...
4 ارديبهشت 1395

روز جدایی

خیلی وقته عزیز دلم به وبلاگت سر نزدم دلیلشم خیلی خیلی ناراحت کننده است اما میگم که یه روز بدونی چه روزهای سخت و پر تلاطمی پشت سر گذاشتیم و بیان احساسم به روی این وبلاگ شاید ذره ای از خستگی وجودم کاسته بشه   روز 26 مهر ماه بود که بابایی با دل درد شدید اومد به خونه بابایی گفت که سرما خورده و من سریعا دمنوش آویشن درست کردم و مدام بهش میدادم اما رفته رفته حال پدرت بد میشد هر چی بهش گفتم بریم دکتر انقدر حالش بد بود که نمیتونست ازجاش بلند بشه تا فردا که شد سرکار نرفت و 12 ظهر شده بود حالش بدتر بدتر میشد تا اینکه گریه کنان به خاله زهره زنگ زدم و گفتم حال حسین بده و خودشون برسونن وقتی رسیدن پدر بردیم ...
27 آبان 1394

20 ماهگی

بیست ماه شیرین و کنار هم تجربه کردیم مامان مات و مبهوت گذر زمان شد، عزیزتر از جونم هر چی میگذره بیشتر تو دریای عشقت غرق میشم           ...
17 شهريور 1394

کلماتی که کوروش در 18 ماهگی بلده

ماما=مامان بابا=بابا ده ده=بیرون نه=نه ا و =اب نی=نی نی دادا=دایی اییی=این چیه آ ی=داغ آخ=آخ نی=نیست در=درخت کلا از حرف گ خیلی استفاده میکنه باید کشف کنیم منظورت چیه عزیزم تو این ماه تونستی لی لی بری 16 دندون داری خوب بلدی قهر کنی وقتی هم قهر میکنی میری اتاقت دوبار برمیگردی حسابی یاد گرفتی با قاشق غذا بخوری بدون اینکه غذات از تو قاشق بریزه بیرون با باز کردن چشمات و بستن چشمای خوشگلت عشوه ناز میای برای مامانی و بابایی
3 مرداد 1394

15 ماهگی

روز به روز ، هفته به هـفته ، ماه به ماه تو زیباتر میشوى و من عاشق تر .. تو   عاقل تر و من مجنون تر .. حالا ١٥ ماه گذشت ، خدارو شاکرم براى لبخندت ،   سلامتیت و  آرامشت پسر خوبم .... من و پدرت صبور و عاشقت همیشه   کنار تو هستیم و خواهیم ماند ....                       ...
21 ارديبهشت 1394