3 ماه تابستان
میخوام از 3 ماه تابستون 92 بگم که فسقلی ،تو دل مامانی داشتی بزرگ بزرگتر میشدی و من روزهای
سختی داشتم اما وقتی بهت فکر میکردم که قراره بیای تو بغل منو بابایی زودی فراموش میکردم بهت
میگم مامانت با وجود اینکه تو دلش بودی سر کار میرفت تو یه شرکت هواپیمایی کار میکردم کارمو خیلی
دوستداشتم اما چون ویار داشتم و راهم طولانی بود خیلی خسته میشدم تا حدی که میرسیدم خونه
خوابم میبردبابایی هنوز نمیتونست باور کنه آقا کوروشی وجود داره اما بعدا برات تعریف میکنم که دوست
داشتنش صدبرابر شد مامانی اسم قشنگت هم بابایی انتخاب کرد اسمهای مختلف بود اما بابا این اسمو
خیلی دوستداشت برات اسمهای انتخاب کرده بودیم میزارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی
1. سامیار
2. شهرام
3. ایلیا
4. شاهرخ
5. کوروش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی