اولین روز برای سوار شدن به اتوبوس
امروز روز 10 فروردین خونه مامان عزیز بودیم قرار بود بریم خونه دختر عمو شهلا بابا همش میگفت باید با آژانس بریم من گفتم نه بالاخره حرف من شد آقا کوروش عزیزمونو بردیم با اتوبوس آزادی و با BRT رفتیم استاد معین تو بغل مامانی تو آغوشی بهت خیلی خوش میگذشت کلی هم خوابیدی بالاخره نزدیک خونه شهلا شروع به نق نق کردن کردی نمیدونم چرا همش گریه میکردی کلی تو رو بوسید اما انقدر گریه کردی که نمیتونستیم ساکتت کنیم کم کم که آروم میشدی باز بغل شهلا میرفتی صدات به آسمون میرفت فکر کنم دوست نداشتی دختر عمو شهلا کلی شام پخته بود اما به خاطر اینکه آروم نمیشدی مجبور شدیم بریم خونه از خوش شانسیت عمه زهرا اومده بود آزادی با علی و یگانه بریم خونه مامان عزیز تو راه هم شام بخوریم آخه علی پسر عمه ات میگم هوس پیتزا کرده بود تو خوده آزادی یه پیتزا فروشی دیدیم به نام مهتاب
رفتیم کلی پیتزا های مختلف سفارش دادیم اما اسمش فقط پیتزا بود مزه پیتزا نمیداد بابات طبق معمول کلی حرف زد و مسخره بازی در آورد ما کلی خندیدم حدود ساعت 10 رسیدیم خونه مامان عزیز اینم یه روز از تعطیلات نوروز