بدون عنوان
سیسمونی آقا کوروش عزیز
با اینکه هنوز کامل نیست اما برات عکس بعضی چیزا رو تک تک میزارم اینا رو به سلیقه بابات انتخاب کردیم بابات نظرش اینکه برعکس همه باید اتاقت رنگی رنگی باشه تا زود رنگها رو تشخیص بدی یه سری وسایل تو انباری گذاشتم چون اتاقت جا نداشت ازش عکس ندارم ان شا الله وقتی بدنیا اومدی ازشون عکس میگیرمو میزارم تو وبلاگت. قربونت بشم عزیزم من لباس خوشگلت تا 6 ماهگی خریدم چون نمیدونم تپلی میشی یا نه اگه میخریدم اندازت نمیشد خیلی ناراحت میشدم برای همین گذاشتم مام...
نویسنده :
بهرامی
15:50
3 ماه تابستان
میخوام از 3 ماه تابستون 92 بگم که فسقلی ،تو دل مامانی داشتی بزرگ بزرگتر میشدی و من روزهای سختی داشتم اما وقتی بهت فکر میکردم که قراره بیای تو بغل منو بابایی زودی فراموش میکردم بهت میگم مامانت با وجود اینکه تو دلش بودی سر کار میرفت تو یه شرکت هواپیمایی کار میکردم کارمو خیلی دوستداشتم اما چون ویار داشتم و راهم طولانی بود خیلی خسته میشدم تا حدی که میرسیدم خونه خوابم میبردبابایی هنوز نمیتونست باور کنه آقا کوروشی وجود داره اما بعدا برات تعریف میکنم که دوست داشتنش صدبرابر شد مامانی اسم قشنگت هم بابایی انتخاب کرد اسمهای مختلف بود اما بابا این اسمو خیلی دوستداشت برات اسمهای انتخاب کرده بودیم میزارم تا وقتی بزرگ شدی ببینی &n...
نویسنده :
بهرامی
14:25
اولین دیدار مامانی با تمشک عزیزم
آره عزیزم گفتم تمشک چون تو این تاریخ تو اندازه یه تمشکی باورت میشه الان 7 هفته تو دل مامانی هستی سعی میکنم حال جسمی خوب باشه هر روز عکس مطالب جدید برای وبلاگت بزارم تا وقتی بزرگ شدی روز تولدت این وبلاگ بهت هدیه بدم تا ببینی بابا و مامان چقدر دوستت دارن ...
نویسنده :
بهرامی
14:09
آغاز سفر خوش باد
پسرکم ... آغاز بودنت را خوش باش می گویم و در آستان معجزه حیرت انگیزت زانو می زنم. چه بی بهانه آمدی !!! قناعت را چه کسی آموزشگرت بود که اینچنین بی چشم داشت و بی کشتار زمان آمدی ؟؟؟ منت آمدنت را هیچ نکشیدم جگر گوشه ام! چه بی ریا انتظار را تحمیل نکردی! آمدنت خوش باد! از خوش باش ها که بگذریم .... شش خرداد ماه هزار و سیصد و نود و دو یادآور اولین نشانه حضور شماست.نهم خرداد تولد مادرت روز خبر دادن به همه کسایی که ازاین اتفاق خوشحال شدند آنجا که پدرت متحیر میشود ...... سپس شادمان .......... سپس شاکر. قدر دانی از آمدن بی چون و چرایت بی ...
نویسنده :
بهرامی
13:32
سالگرد ازدواج
دیشب چهارمین سالگرد ازدواجمون بود که هم شروع کردم وبلاگ آقا کوروش طراحی کردم خاله زهره زنگ زد و گفت میخوام امشب یه جایی خوب دعوت کنم من و بابایی هم قبول کردیم سلف سرویس شعله گفتیم چه جایی وقتی رفتیم اونجا چنان تو ذوق من خورد که کلی غر زدم سلفش فلافل بود بهر حال نفری یه دونه ساندویج خوردیم اما تا نشتیم تو ماشین من گفتم هنوز گرسنه امه 3 جا خودم پشنهاد دادم ساندویج ویژه اقدسیه اژدر یا متریک که بالاخره رفتیم متریک باهم یه ساندویج گلدن پاور و یه ساندویج مغز و زبان ویژه برای بابایی سفارش دادیم سریع خونه اومدیم ساندویجا رو دولپی خوردیم اما خیلی خوش گذشت این ماجرای دیشب ما ...
نویسنده :
بهرامی
14:51